آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

سوختگی پسر گلم + 9 ماهگی

روز سه شنبه 15 اسفند آقاجون و مامانی اومدن دنبالمون که باهاشون بریم خونشون من آماده نبودم تو رفتی من هم کمی توی نت چرخیدم بعد قرار بود برم بیرون که دیر بود منتظر موندم تا اومدیت دنبالم عصری میخواستیم برگردیم که مامانی نزاشت به بابایی هم زنگ زدیم گفت من نمیام چون تو خیلی خوشحال بودی موندیم. ما اتاق رو مرتب میکردیم تو هم کمک میکردی یه بار از این سر تخت اومدی اینطرف از زیر تخت بعد از شام آقاجون داشت تی وی نگاه میکرد که ما هم رفتیم تو اتاق تا بحرفیم تو که یه جا بند نمیشی هعی میرفتی و میومدی. مامانی برام یه کت دوخته میخواستیم اتوش کنیم که نمیزاشتی اتو رو جمع کردیم و بیخیال شدیم بعد از 10 دقیقه یا کمتر و بیشتر یادم نیست رفتی کنار در اتاق و...
18 اسفند 1391

تقویم 92 آرمین جونی

عزیز دلم امسال اولین نوروزی که کنار من وبابایی هستی خیلی خیلی خوشحالم بخاطر بودنت هر چیزی که ببینی سریع میری طرفش و یا میخوریش یا پرتش میکنی تازه روی عسلی و میز هم نمیشه چیزی گذاشت چون دستت میرسه  عاشق اون انگشتهای کوچیکتم که وقتی به چیزی نمیرسن تکونش میدی خیلی ناز، پاهاتم بلند میکنی  پس من سفره هفت سین رو کجا بزارم خوشم میاد اصلا دوستنداری مامان ظرف بشوره  هرموقع میخوام بشورم بهانه میگیری و نمیزاری بشورمشون.من هم زودی میام بغلت میکنم وقتی خوابی میشورم روز جمعه کمی خونه تکونی کردم تو رو هم بردیم پیش مامانی تا اذیت نشی. تاعصری هلاک شدم ساعت 6 اومدیم ببریمت و نهار بخوریم.تختت رو جابجا کردیم و بالای تختت رو تزیین کردیم ...
14 اسفند 1391

اولین مروارید آرمینم

سلام به پسر گلم و به همه دوست های خوبم خیلی ناراحتم که نمیتونم زود زود آپ بشم و خاطرات عزیز دلمو بنوسم ولی اخه واقعا نمیرسم الان هم که خونه تکونی رو شروع کردم   عزیزم خیلی کم میخوابی روز هم همش درحال ورجه ورجه کردنی مامانی و آقاجون میگن چطوری تنهایی باهاش سر میکنی و کم نمیاری الهی فدات بشم که اینقده انرژی داری عشق لب تاپ داری اصلا اجازه نمیدی یه ثانیه روشنش کنم میخوای با سر بری توش خاطرات این مدت رو هرچی یادم هست مینوسم امیدوارم تا بیدار نشدی این پست رو تکمیل کنم               **************************************************** روز یک شنبه 22 بهمن من و تو ت...
10 اسفند 1391
1